سالن کنفرانس خبری، دانشگاه شهید بهشتی بود. از سالن که بیرون میآمدیم، خوشحال بودیم. انگار باری سنگین از دوش زمین گذاشته بودیم. هنوز میدان دانشگاه را دور نزده بودیم که تماس ها شروع شد. یک کانال تلگرامی به نقل از یک خبرنگار که در جلسه حضور نداشت، نوشته بود فقط دو یوزپلنگ ماده در ایران زنده مانده! همین کافی بود تا همه در سازمان علیه ما موضعگیری کنند. هرچقدر هم خبر اصلی منتشر شد، دیگر کسی خبر اصلی را ندید. چند روزی گذشت تا اینکه قرار شد سازمان کنفرانس خبری برگزار کند تا خود را از زیر فشار خارج کند. دوستی پیشنهاد کرد از موضع خود عقب بکشید تا تنش بخوابد. بخاطر مصلحت یوز قبول کردیم وگرنه چرا باید عقب نشینی میکردیم؟ مستنداتی که آماده کرده بودیم در خانه گذاشتیم و رفتیم به جلسه. آن دوست با سازمان هم صحبت کرده بود، قرار بود آنها هم از موضع خود کوتاه بیایند. نماینده سازمان صحبت کرد، ما هم صحبت کردیم. آخر سر هم ما رو شستن و خشک کردند و پهن کردند. اما بازهم چیزی نگفتیم. بالاخره قرار بود همچنان با همین افراد یوز را حفظ کنیم و مجبور بودیم کمی نرمش کنیم! پیام اصلی منتقل شده بود و همین برایمان کافی بود.
نماینده سازمان در جلسه گفت: پایش های انجمن غیرقابل اتکاست. دوربین گذاری خاک بازی است! چهرهها را در آن جلسه هیچگاه فراموش نمیکنم. کسانی پس از تخریب انجمن، لبخند جای خشم را در چهرهشان گرفته بود. جلسه تمام شد و با ناراحتی جلسه را ترک کردیم.
وقتی آسانسور به طبقه همکف رسید، معصومه ابتکار جلوی درب بود. ناراحت (و شاید عصبانی) رو به مرتضی اسلامی کرد و گفت:«این چه کاری بود که کردید؟» من گفتم:«راه دیگری برایمان نگذاشتید!» دوباره رو به اسلامی کرد و گفت:«به هر حال امروز در جلسه هیئت دولت، آقای آخوندی قول تامین پول فنسکشی جاده عباس آباد را داد.» عجیب بود. نه اینکه خبر به هیئت دولت رسیده بود و قرار بود جاده عباس آباد فنس شود. اینکه مدعیان حفاظت یوز چند طبقه بالاتر با لبخند از چزاندن ما دور هم شاد بودند و هیئت دولت چند ساعت قبل برای یوز تصمیم مهمی گرفته بود.
حالا ما هم لبخند بر لب داشتیم و از سازمان خارج میشدیم. کارمان را کرده بودیم و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن داشتیم.
.
ادامه دارد…
.
پینوشت: از این جا به بعد، داستان مملو از درگیری های بین ما و دیگران است. میدانید که نمیتوانم همه چیز را با اسم افراد و شفاف توضیح دهم چرا که برخی، امکان دفاع از خود را ندارند. یک روز این کار را خواهم کرد.
چگونه یوزپلنگ را به مرز انقراض کشاندیم: هشت
14
previous post