پس از دوران سربازی در سال ۹۲ به عنوان مدیر روابط عمومی انجمن شروع به کار کردم. روزی یکی از بچهها پستی از وبلاگ آرش نورآقایی را به ایمیل بچههای انجمن فرستاد که ایده تصویر یوزپلنگ را روی پیرهن تیم ملی مطرح کرده بود. من اولین نفر بودم که پاسخ دادم:« با مافیای فوتبال، غیرممکنه بشه همچین کاری کرد!»
چند ماه بعد آرش نورآقایی که فعال گردشگری بود، دهها نفر از ما محیطزیستیها رو به خط کرده بود تا برای این هدف تلاش کنیم. چیزی که شبیه به رویا بود. آن هم در فدراسیون فوتبال که نه جواب تماسها رو میدادن، نه اجازه ملاقات. آرش نورآقایی به ما یاد داد که کنار هم بودن و همدلی میتواند ایدهای را به عنوان یک مطالبه مدنی به سطح رویدادی بزرگ چون جام جهانی فوتبال بکشاند. آرش نورآقایی به ما یاد داد «همت» چه کارها میتواند کند. به ما آموخت که آرزویی که در دهه ۸۰ دنبال میکردیم آنقدر هم دور از دسترس نیست. میخواستیم همه بدانند در ایران یوزپلنگ در خطر انقراض است. او به دنیا این پیام را رساند!
او کسانی را گردهم آورد تا این تصویر را کنار هم بسازند. نمادی از اتحاد. یک نفر از افراد پشت این تصویر امروز به اتهامی واهی در زندان است. چند نفر هم این سالها از ترس پیدایشان نیست. بیشترشان هم حالا مدام به هم میپرند و درگیر دعوایند.
آن روز نه تنها شاید اولین و آخرین حضور بیشتر ما در استادیوم بود، بلکه شاید آخرین روزی بود که اینطور کنار هم جانانه از یوز دم زدیم. سراغ ندارم مطالبه مدنی دیگری در این کشور همچون ایده پیرهن تیم ملی فوتبال از ایران به شکلی صلح آمیز و توسط چند جوان به دنیا صادر شده باشد. به قول مرتضی اسلامی، ده سال در حفاظت جلو افتادیم.
اما چگونه یوز را به مرز انقراض کشاندیم؟
تنها تقصیر اساتید دانشگاه نبود که راه درست را به ما نشان ندادند. ما حتی وقتی راه را میدانستیم، رهایش کردیم. ما با خودخواهی و غرور نجات یوز را فدای خصومت، حسادت و قضاوت شخصی کردیم. چطور باید به مسیر همدلی و همافزایی بازگشت؟
چگونه یوزپلنگ را به مرز انقراض کشاندیم: سه
14
previous post